بارگذاری . . . کمتر از چند ثانیه

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم من یه زمانی جزء اقلیت های هندی بودم آخه یه گاوی رو به عنوان عشق میپرستیدم!

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بادوستم که رفتیم استخر تو قسمت کم عمق اب تا زیر کمرمون بود من داشتم غرق میشدم شاید باورتون نشه داشتم دوستمم غرق میکردم خدای شما میتونید همچین کاری بکنید؟

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که وقتی کوچیک بودم،وقتی میرفتیم خونه ی کسی مهمونی که از طرف خوشم نمیومد،میرفتم تو دستشویی شون آبو باز میزاشتم میومدم بیرون که پول آبشون زیاد بیاد!!!!!!!! بعله .... همچین عتیقه ای بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف ميکنم بچه ک بودم يکى از سرگرميام اين بوده ک سيم برق جارو برقى رو از توش در مي اوردم تا تهش ک بيرون ميومد دکمشو ميزدم همش جمع ميشد توش مٽ چى کيف ميکردم :)))

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم پسر خالم رفته بود مداد ارایش خریده بود بعدش مامانش بهش گفته بود این چیه خریدی بعد رفته بود به یارو گفته بود می شه این رو پس بگیرید یه اتود بدید !

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه جا خوندم هندونه کیلویی 400 تومن منم 500بیشتر تو جیبم نبود رفتم جلو با ابهت تموم رو به فروشنده گفتم اقا یه کیلو هندونه به من بدین بابا بچه بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

آقا (این درستشه!) اعتراف میکنم وقتی فهمیدم چجوری تشخیص میدن بچه که به دنیا میاد دختره یا پسره تا دو ساعت خشکم زده بود. ^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم میزان استفاده از خمیردندان در ماه رمضان در خونه ی ما از کل سال بیشتره نه اینکه توی رمضون زیاد مسواک بزنیما نه در طول سال اصلا مسواک نمیزنیم :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مثلا وقتی که دستم میبرید میرفتم ادامس میخوردم بعدم قورت(غورت) میدادم فکر میکردم این ادامس میره از پشت میچسبه به اون زخمه خون ریزیش بند میاد :|

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم صبح انقدر خودم را به خواب میزنم تا مامانم پاشه نون رو بخره،صبحانه رو آماده کنه بعد بیدار شم بگم:چرا تو رفتی نون گرفتی منو بیدار میکردی. دیگه کاریه که از دستم بر میاد

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم برا اینکه خون مورچه ها رو ببینم کلی مورچه جمع می کردمو تو سورنگ می ریختم فشار می دادم که فقط یه بار یه قطره از سرنگ خارج شد حالا خون مورچه ها بود یا نه نمی دونم "-_-"

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی با مخاطب خاصم قهر میکردم گوشیمو برا اینکه جلو چشمم نباشه میذاشتم تو کشوی لباسام, ولی هر 5 دقیقه یکبار میرفتم چک میکردم چندبار زنگ زده و اس داده...

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم یه موز که رو زمین میدیدم خودمو میزدم به اون راه و عمدآ پامو میذاشتم روش ببینم مث تو این کارتونا سر میخورم ،6 تا ملق تو هوا بخورم .....!!!.....داغون بودیمااااا

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که تا هشت سالگی فکر میکردم مردا پسر به دنیا میارن و زن ها دختر  تو دل خودمم چقدر سونوگرافی رفتن رو مسخره میکردم .  خخخخخخخخخخخخخخخخ

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم رفتیم مشهد بعد تا چشمم خورد به حرم امام رضا گفتم مامان برگردیم من دیگه حاجی شدم..... هنوز که هنوزه تا فامیل جمع میشن منو دست میندازن :))))

{{::'controllers.mainSite.SmsCount' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsType' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺭﺧﺸﺪ !

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم من یه زمانی جزء اقلیت های هندی بودم آخه یه گاوی رو به عنوان عشق میپرستیدم!

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بادوستم که رفتیم استخر تو قسمت کم عمق اب تا زیر کمرمون بود من داشتم غرق میشدم شاید باورتون نشه داشتم دوستمم غرق میکردم خدای شما میتونید همچین کاری بکنید؟

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که وقتی کوچیک بودم،وقتی میرفتیم خونه ی کسی مهمونی که از طرف خوشم نمیومد،میرفتم تو دستشویی شون آبو باز میزاشتم میومدم بیرون که پول آبشون زیاد بیاد!!!!!!!! بعله .... همچین عتیقه ای بودم من

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف ميکنم بچه ک بودم يکى از سرگرميام اين بوده ک سيم برق جارو برقى رو از توش در مي اوردم تا تهش ک بيرون ميومد دکمشو ميزدم همش جمع ميشد توش مٽ چى کيف ميکردم :)))

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم پسر خالم رفته بود مداد ارایش خریده بود بعدش مامانش بهش گفته بود این چیه خریدی بعد رفته بود به یارو گفته بود می شه این رو پس بگیرید یه اتود بدید !

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم یه جا خوندم هندونه کیلویی 400 تومن منم 500بیشتر تو جیبم نبود رفتم جلو با ابهت تموم رو به فروشنده گفتم اقا یه کیلو هندونه به من بدین بابا بچه بودم

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

آقا (این درستشه!) اعتراف میکنم وقتی فهمیدم چجوری تشخیص میدن بچه که به دنیا میاد دختره یا پسره تا دو ساعت خشکم زده بود. ^_^

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم میزان استفاده از خمیردندان در ماه رمضان در خونه ی ما از کل سال بیشتره نه اینکه توی رمضون زیاد مسواک بزنیما نه در طول سال اصلا مسواک نمیزنیم :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مثلا وقتی که دستم میبرید میرفتم ادامس میخوردم بعدم قورت(غورت) میدادم فکر میکردم این ادامس میره از پشت میچسبه به اون زخمه خون ریزیش بند میاد :|

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم صبح انقدر خودم را به خواب میزنم تا مامانم پاشه نون رو بخره،صبحانه رو آماده کنه بعد بیدار شم بگم:چرا تو رفتی نون گرفتی منو بیدار میکردی. دیگه کاریه که از دستم بر میاد

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم برا اینکه خون مورچه ها رو ببینم کلی مورچه جمع می کردمو تو سورنگ می ریختم فشار می دادم که فقط یه بار یه قطره از سرنگ خارج شد حالا خون مورچه ها بود یا نه نمی دونم "-_-"

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم وقتی با مخاطب خاصم قهر میکردم گوشیمو برا اینکه جلو چشمم نباشه میذاشتم تو کشوی لباسام, ولی هر 5 دقیقه یکبار میرفتم چک میکردم چندبار زنگ زده و اس داده...

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم یه موز که رو زمین میدیدم خودمو میزدم به اون راه و عمدآ پامو میذاشتم روش ببینم مث تو این کارتونا سر میخورم ،6 تا ملق تو هوا بخورم .....!!!.....داغون بودیمااااا

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم که تا هشت سالگی فکر میکردم مردا پسر به دنیا میارن و زن ها دختر  تو دل خودمم چقدر سونوگرافی رفتن رو مسخره میکردم .  خخخخخخخخخخخخخخخخ

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم بچه که بودم رفتیم مشهد بعد تا چشمم خورد به حرم امام رضا گفتم مامان برگردیم من دیگه حاجی شدم..... هنوز که هنوزه تا فامیل جمع میشن منو دست میندازن :))))

{{::'controllers.mainSite.SmsBankNumberOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankKindOfSms' | translate}}

:

{{::'controllers.mainSite.SmsBankSendSms' | translate}}

:

اعتراف میکنم ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﺎ ﻫﺮﺟﺎ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﺤﺮﺍﻑ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﻣﯿﺪﺭﺧﺸﺪ !